رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آقا رادین

تجربه جدید رادین عسل

رادین عزیز من دیروز 4 ماه و 22 روزش شد و یه چیز جدید رو تجربه کرد. از اونجاییکه مامان مهرناز خیلی هول تشریف دارن و دوست دارن زودتر رادین رو غذا خور و میوه خور کنن امروز یک عدد سیب خوشمزه رو آب گرفت و داد به آقا رادین که میل کنن. رادین هم قاشق اول رو مزه مزه کرد و دید که یه مزه جدیده اولش یه کم صورتش رفت توی هم  ولی بعد متوجه شد که چیز خوشمزه ایه و بقیه اش رو هم خورد. ولی بعد مامان مهرناز رفت توی کارت بهداشت رو نگاه کرد و دید که هی وای من آب میوه رو باید از پایان 7 ماهگی به نی نی داد  و کلی از این کاری که کرده بود پشیمون شد  و تصمیم گرفت دیگه از این کارای عجولانه نکنه تا موقعش برسه. البته به قول بزرگترها اونموقعها که ما نی نی ...
30 مرداد 1391

شیرینکاری جدید این روزهای رادین عسل

رادین عزیز ما الان چند روزه که با پاهای خوشگلش آشنا شده و دوست داره همش اونا رو توی دستش بگیره و باهاشون بازی کنه. من و بابا رضا همیشه منتظر این لحظه بودیم و از دیدن این منظره حسابی هیجان زده شدیم و لذت بردیم.   رادین در حال بردن پاهاش به بالا و شروع بازی با پاهای ناز و خوشگلش     اه مامان حسمو به هم زدی داشتم با پاهام بازی میکردما:( ...
29 مرداد 1391

روزهای پس از مادر شدن

روزها میگذره و من هر روز به وجود نازنین تو بیشتر از قبل وابسته میشم. پسر نازنینم، رادین عزیزم مهربونی تو انقدر زیاد و شیرینه که همه رو عاشق خنده های خودت میکنی. وقتی با اون لبهای کوچیک و زیبات از ته دل برام میخندی صد بار برات میمیرم و زنده میشم. پسرک مهربونم وقتی با صدای زیبای تو از خواب بیدار میشم و میبینم که دو تا چشم خوشگل و درشت و خوشرنگ بهم چشم دوختن و داری برام میخندی خدا رو هزاران بار شکر میکنم که تو رو دارم. عزیزم روزهای اول بودنت که تازه وارد زندگیم شده بودی برام خیلی ناشناخته و مبهم بودی، با خودم میگفتم خدایا یعنی من باید این موجود نحیف و ظریف رو نگهداری کنم و بزرگش کنم و از این فکر لرزه به تنم می افتاد و اشکهام سرازیر میشد. میترسی...
27 مرداد 1391

تقدیم به بهترین بابای دنیا

بابا رضای عزیزم این دو تا عکسم رو تقدیم میکنم به تو بابای خوبم که الان از من و مامانم دوری و دل ما بی نهایت برای تو تنگه. دوستت داریم و ازت ممنونیم بخاطر تمام زحماتی که برای ما میکشی. ...
25 مرداد 1391

کج کلاه خان!!!!!!!!!!!!!

خشگلمو خشگلم دلها گرفتارمه لطفا ادامه مطلب..... خوش تیپ بابا و مامانش نی نی نفس وقتی با این کلاهش خونه فامیل و دوستان میرفت کلی صدای جیییییییغ بنفش بلند میشد  بابا رضا و رادین مامان مهرناز و رادین ...
21 مرداد 1391

خاطره ای زیبا از روزی زیبا

امروز 20 مرداد ماهه و برای من و رضای عزیزم روز خیلی مهم و به یاد موندنی ای هست. پارسال در همچین روزی که مصادف هم بود با روز دهم ماه رمضون، من فهمیدم که یه نی نی ناز و خوشگل توی وجودم دارم. اون روز من روزه بودم و خدا رادین عزیزم رو توی همچین ماه مبارکی به من هدیه داد و امروز رادین عزیز 4 ماهه و 13 روزه من توی آغوشم قرار داره و من چقدر عاشقانه دوسش دارم. خدا جونم ممنون بابت این هدیه زیبای آسمونی.
21 مرداد 1391

جلوه ای از زیبایی آفریدگار بر روی زمین

  اگه دوست دارید بقیه عکسهای 4 ماهگی رادین جون رو ببنید تشریف بیارید ادامه مطلب... وقتی که رادین غریبی میکنه و لباشو ور میچینه پاهای عروسکی پسر خوشگلم که بابا رضا همیشه درسته قورتشون میده تاریخ تکرار می شود. رادین در لباس کودکی بابا رضا  رادین به همراه عروسک مورد علاقه اش رادین با دو بنده یشمی آماده برای رفتن به مهمانی خونه عمو محمود رادین و بابا رضای مهربون ...
16 مرداد 1391

چهار ماهگی رادین گلی با اندکی تأخیر!!!!!!!

خدمت دوستان عزیزم عرض کنم که اینجانب یک عدد مامان پر مشغله هستم که حتی سر سوزنی وقت خالی نداره تا بیاد توی وبلاگش و چند جمله ای بنویسه. الان هم که می بینید بنده سری به وبلاگ زدم و دست به قلمی!! نه ببخشید دست به کیبوردی بردم  فقط و فقط به خاطر لا لا نمودن آقا رادین گل گلاب هست که این فرصت خوبی شد تا این بنده بسیار بیزی کمی به کارهای معوقه ام، از جمله شستن لباسهای خوشگل و کوچول موچول پسری که چند روزی هست روی هم تلنبار شدن  و همچنین سر زدن به وبلاگ آقا رادین و نوشتن در مورد احوالات این روزهای من و بابا رضا و رادین خوشگلمون برسم. جونم بگه براتون که 7 ام مرداد مصادف با روز شنبه رادین گلی ما چهار ماهگی رو هم پشت سر گذاشت و از اون روز به...
16 مرداد 1391

اندر احوالات اسباب کشی

جونم برای دوستان خوب وبلاگیم بگه که علت کم پیدا بودن اینجانب همونطور که بابا رضا در جواب بعضی دوستانم گفته بودن اسباب کشی و دسترسی نداشتن به نت بود. اما الان که هم نت دارم  و هم پسرک شیطون من در خواب نازه فرصتی پیدا کردم تا بیام و عرض ادبی کنم و احوالات این چند روز گذشته رو براتون بگم. از سه شنبه دو هفته پیش 20 تیر ماه من و بابا رضا مشغول اسباب کشی شدیم. قضیه از اونجا شروع شد که این صاحبخونه بی پدر ما از سه سال پیش که ما توی خونش نشستیم هر دم و دقیقه میومد زنگ خونمون رو میزد و چند نفر رو همراه خودش آورده بود تا خونه رو ببینن بلکه بپسندن و بخرنش و ما هم هی دست و دلمون می لرزید که وااااااااااااااااااااای الانه که اینا خونه رو بپسندن و ما ...
1 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد